کنار ساحل دریا که قدم می زد، در دوردست متوجه مردی شد که مدام خم می شد، چیزی را از روی زمین بر می داشت و به درون آب پرتاب می کرد. نزدیکتر که شد، جوانی بومی را دید که صدف هایی را که روی شن های ساحل بود، در آب می انداخت. به او رسید و سلامی کرد؛ دلیل کارش را پرسید. جوان در حالی که چشمش روی ساحل می گشت جواب داد: دیشب مد دریا صدف ها را به ساحل آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم، از کمبود اکسیژن خواهند مرد. مرد با تعجب به او گفت: تو که نمی توانی همه آنها را به آب برگردانی. تازه همین یک ساحل هم که نیست. می بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی کند! مرد بومی خم شد و دوباره صدفی را برداشت و در حالی که به طرف دریا پرت می کرد فریاد زد: برای این یکی که اوضاع فرق کرد. «سوره زلزله، آیه 7: پس هرکس به وزن ذره ای نیکی کرده باشد پاداش آن را می بیند»
Design By : Pichak |